(یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم)
برکسى پوشیده نیست که ادیان آسمانى و پیامآوران آنها، به ویژه پیامبران اولواالعزم، و در راس آنان پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله همگى یک هدف را تعقیب مىکردند و آن نجات انسان از هوا پرستى و پلیدیهاى اخلاقى و نیز رهایى وى از اسارت و بندگى طاغوتها و رساندنش به کمال مطلوب انسانى وکرامتهاى نفسانى در سایه توحید و خداپرستى بوده است.
اما این هدف محقق نمىشود مگر اینکه در راس جامعه، انسان هایى قرار گیرند که خود نشانه بارز یک انسان کامل بوده و پیاده کننده احکام الهى در بین مردم باشند. چنانکه رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرمایند: الناس على دین ملوکهم .
ماهیت ولایت
گروهى بر آنند که و لایت فقیه از مسایل فقهى و فرعى است و باید در فقه مطرح شود. گروه دیگرى، بر این باورند که مساله ولایت فقیه از سنخ مساله امامت و ولایت ائمه معصومین: بوده و در زمره مسایل کلامى و اعتقادى به شمار مىرود. اگرمساله مزبور را فقهى بدانیم از وظیفه فقیه و اقدام براى تصدى ولایت و نیز از وظیفه مردم در قبول ولایت و اطاعت و فرمانبردارى از ولىفقیه سخن مىرود، ولى اگر آن را کلامى دانستیم از نصب خداوند یا معصومین: بحثخواهد شد، بدین بیان که ائمه اطهار: از سوى خداوند در عصر غیبت، فقها را جانشین خود در امور ولایت و سرپرستى دین و دنیاى مردم قرار دادهاند.
از منظر فقهى امامت و ولایت - چنان که اهل سنت هم مىگویند- تکلیف مردمى است و خداوند امر تعیین و انتخاب حاکم مردم را به خودشان واگذار کرده است و آنها اختیار دارند هرکس را که خواستند انتخاب کنند، یا هرکس که خود به این وظیفه قیام کرد از او فرمانبردارى کنند.
گروه دیگرى مىگویند: ولایت فقیه با حفظ جنبههاى فقهىاش از جایگاه بلندترى بر خوردار است و از مسایل کلامى است و جزء اعتقادات محسوب مىشود; خداوند براساس ضرورت حفظ نظام اجتماعى بشر و وجوب هدایت جوامع بشرى در عصر غیبت، منصب امامت و ولایت معصومین: را براى فقهاى واجد شرایط قرار داده و آنها را از سوى امامان معصوم: منصوب به نصب عام کرده است و مردم علاوه بر التزام عملى به فرامین او باید اعتقاد قلبى هم به ولایت آنان داشته باشند.
لذا اگر کسى ولایت، حکومت و فرامین ولىفقیه واجد شرایط رهبرى منصوب از جانب امام معصوم علیه السلام را گردن ننهاده و انکار کند مصداق این حدیث امام صادق علیه السلام مىشود که:
رد و انکار حکم حاکم اسلامى رد و انکار ماست و رد و انکار ما، رد و انکار بر خدا است که در حد شرک به خداست.
ثمره مهم دیگرى که بر این بحث مترتب است این است که اگر موضوع ولایتفقیه تنها یک مساله فقهى باشد در ردیف افعال مکلفین قرار مىگیرد و انتخاب آن از وظایف مردم است; در حالىکه اگر مساله کلامى باشد فعلالله محسوب شده و خداوند، ولىفقیه واجد شرایط را همچون اولیاى معصوم خویش به مقام ولایت -به نصب عام- منصوب مىکند در این صورت نقش مردم تطبیق شرایط تعیین شده بر فرد واجد شرایط و تحقق بخشیدن به حکومت و حاکمیتش از راه آراى خویش است نه مشروعیتبخشیدن به ولایت او.
روشنترین گواه و قرینه بر جایگاه کلامى و اعتقادى اصل ولایتفقیه، تفکرى است که امام خمینى قدسسره، انقلاب اسلامى را بر آن اساس استوار ساخت. مردم انقلابى و مؤمن پیرو امام نیز از امامت او بوى خوش امامت معصومین: را استشمام کردند.
براساس همین تفکر، امت انقلابى ایران، با اقتدا به امام خویش دست از جان و مال و فرزند خویش شستند و با اهداى صدها هزار شهید و جانباز و مفقودالاثر در طول دوران انقلاب و جنگ تحمیلى نظام خویش را حراست کردند.
براى رفع هرگونه شبهه، یادآور مىشویم که ولایتفقیه همانند بسیارى از مسایل کلامى دیگر، از اصول دین و مذهب به شمار نمىآید.
آیا ولایت، وکالت است
ولایتفقیه از دیدگاه اسلام و قرآن وکالت و نیابت از سوى مردم نیست. یعنى، تنها مردم نیستند که با انتخاب و گزینش خود ولىفقیه را بر کرسى حکومت مىنشانند، بلکه ولایتفقیه در راستاى ولایت معصومین: بوده و مانند ولایت آن بزرگواران عهد و منصبى است الهى و از ولایت و حاکمیت مطلقه ذات اقدس حق تعالى سرچشمه مىگیرد.
البته این بدان معنا نیست که مردم در تعیین سرنوشتخویش حقى ندارند بلکه حاکى از حساسیتسرنوشت مردم نزد اسلام و به خاطر اهتمام و اهمیتى است که اسلام براى سرنوشت انسانها قایل است. ملاکها و معیارهایى که در تشریع دین و ارسال پیامبران هست، اقتضاى گزینش و نصب ولایتفقیه را دارد. شارع مقدس همچنان که قانون و برنامه زندگى را براى بشر تشریع مىکند، ضوابط و ملاکهاى مجریان را نیز تعیین مىکند.
در نظامهاى حکومتى غیر اسلامى بحث وکالت قابل طرح و اجراست، زیرا در چنین نظامهایى قوانین حکومتى را مردم تهیه و تصویب مىکنند، این مردمند که حاکم و مجرى قوانین خویش را انتخاب مىکنند و او در چارچوب همان قوانین موظف استحکومت کند و نظم و امنیت اجتماعى را بر قرار سازد.
آیا ولایت تنها نظارت یا قیومیت است؟
قول به نظارت در واقع پذیرفتن عدم ولایت است زیرا ولایتى که به موعظه محدود باشد، بىفایده است و چنانچه از کلیه ابزارها و اهرمها برخوردار باشد محدود به نظارت نخواهد بود. علاوه براین در منابع اسلامى و همچنین قانون اساسى ولایت در مرتبهاى بسیار فراتر از نظارت مطرح است.
اما شبهه قیومیت که بدون ارایه کردن استدلال عقلى و نقلى معتبر، پیوسته تکرار مىشود، تنها مغالطهاى استبراى مشوش کردن اذهان مردم و نادیده گرفتن و انکار کردن حقیقت و واقعیتى به نام ولایتفقیه.
این سخن که ولایتبه معناى قیمومیت است و قیم و سرپرست محجورین بودن مربوط به اشخاص است نه اکملیتسیاسى و کشور دارى، سخن درستى است، ولى از آن اراده باطل شده است، زیرا قایلان به ولایتفقیه مىگویند ولایت فرزانگان که مظهر ولایتخدا، پیامبر صلى الله علیه و آله و امام علیه السلام در جامعه اسلامى براساس موازین احکام، مصالح عقلى و نقلى است، براى فقیه ثابتشده است. روشن است این چنین ولایتى از سوى خداوند، در واقع ولایت و حکومت مکتب اسلام و قوانین آن است که در شخصیتحقوقى پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین: و پس از آنها فقهاى واجد شرایط تجلى پیدا کرده است. مفاهیمى همچون والى، سرپرست، مدیر و مدبر به شخصیتحقوقى والى برمىگردد نه به شخصیتحقیقى او. چه این که خود شخصیتحقوقى او هم زیر مجموعه این ولایت است. بنیانگذار جمهورى اسلامى امام خمینى قدسسره در این باره فرمودند:
حکومت در اسلام، به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکمفرمایى مىکند.
حکومت اسلامى، حکومت قانون الهى بر مردم است. ولایتفقیه، ولایت قوانین الهى است و این انقلاب نه حکومت اشخاص و احزاب، بلکه به حکومتخدا مىاندیشد.