سنگر اندیشه و بصیرت

بصیرت به معنى دانایى، بینایى، بینایى دل، هوشیارى، زیرکى و یقین است

سنگر اندیشه و بصیرت

بصیرت به معنى دانایى، بینایى، بینایى دل، هوشیارى، زیرکى و یقین است

سنگر اندیشه و بصیرت
بسم رب الشهدا
سلام بر همه ی جویندگان فهم و بصیرت.....بصیرت به معنى دانایى، بینایى، بینایى دل، هوشیارى، زیرکى و یقین است «آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به خرج دادند که بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده‌ام که فرمود: «لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق » . در درجه اول، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیری‌هایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کج‌رفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند و حرف‌های غلط می‌زدند.» مقام معظم رهبری
بصیرت دهی وآگاهی بخشی یکی ازمهمترین واساسی ترین راهکار مبارزه با جنگ نرم دشمن است.... لطفا با نظرات و انتقادات خودتان من را در پیشبرد و حفظ این سنگر یاری نمایید.....
Instagram@ali.saem.katoom

نویسندگان
آخرین نظرات

ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم. هم بادگیرش شبیه حاجی بود، هم شلوار پلنگی‌اش. به رضا پناهنده گفتم: رضا بیا بریم ببینیم


اسفند ماه، مصادف است با سی امین سالگرد شهادت فرمانده دلاور لشگر۲۷ محمد رسول الله(ص)، حاج محمد ابراهیم همت. به همین مناسبت،خاطره ای در باره آن بزرگوار منتشر کرده ایم که در پیش رو می آید.
شادی روح بلندش صلوات

در عملیات خیبر، حاجی داخل سنگری بود که با خط، یک کیلومتر بیشتر فاصله نداشت. جایی را با لودر کنده بودند، رویش را هم تراوس انداخته بودند و اسمش را هم گذاشته بودند سنگر. ما هم توی خط بودیم و با بی‌سیم با حاجی در ارتباط بودیم.
وضع به همین منوال می‌گذشت که حاجی با من تماس گرفت و گفت: «قراره امشب بچه‌های لشکر امام حسین بیان اینجا، کسی رو ندارن، می‌مونی توجیه‌شون کنی؟» گفتم: «حتماً.» گفت: «پس غروب بیا سنگر تا خودت هم توجیه بشی، باهات کار دارم.» گفتم: «باشه، چشم. الان کجا می‌ری؟» گفت: «می‌رم پیش عباس، مشکل داره شاید بتونم کمکش کنم.»
در عملیات خیبر من و حاجی در ضلع مرکزی بودیم، عباس کریمی و زجاجی هم در ضلع شرقی. حاجی بعد از این‌که با من صحبت کرد، سراغ قاسم سلیمانی رفت و سید حمید میرافضلی را که معاون قاسم سلیمانی بود، با خود برداشته و با موتور به سمت ضلع شرقی حرکت کرده بودند.
شب شد، اما هنوز حاجی نیامده بود. با خودم گفتم: «گفت شب بیا سنگر، حتماً اومده، من نبودم، رفته.» رفتم پیش قاسم سلیمانی و سراغ حاجی را گرفتم، گفت: «نه، اینجا نیومده.«
یک موتور برداشتم و به ضلع شرقی رفتم. وقتی به مقر عباس کریمی و بچه‌هایش رسیدم، گفتم: «حاجی اینجا نیومده؟» عباس کریمی گفت: «نه.» گفتم: «اومده بود سمت شما که کمک‌تون کنه.» گفت: «مسئله‌ خاصی نبود. پاتک شد، اما مشکل حادی پیش نیومد.» گفتم: «عباس، غلط نکنم حاجی یه طوریش شده.» گفت: «چطور هم‌چین فکری می‌کنی؟» گفتم: «حاجی هرجا می‌خواست بره، بعید بود به من نگه.»/ سعید مهتدی
***
حاجی کاری را به من سپرده بود تا انجام دهم. با رضا پناهنده رفتیم و پس از اجرای دستور حاجی، به سمت مقر خودمان حرکت کردیم. در راه برگشت، جنازه‌ی دو شهید را در جاده دیدیم که یکی از آنها سر نداشت. آنها وسط جاده بودند، به پناهنده گفتم: «بیا اینا رو بذاریم کنار، یه وقت ماشینی، چیزی از روشون رد می‌شه.» شهیدی که سر نداشت، بادگیر آبی تنش بود. آنها را کنار جاده گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه.
دنبال همت گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم. توی سنگر نبود. یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «حاجی رو ندیدی؟» گفتم: «منم دنبالشم، ولی پیداش نیست.» گفت: «بین خودمون باشه‌ها، ولی می‌گن مثل این‌که حاجی شهید شده؟» برق از سرم پرید. ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم. هم بادگیرش شبیه حاجی بود، هم شلوار پلنگی‌اش. به رضا پناهنده گفتم: «رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون شهیدی که وسط جاده بود، حاجی باشه.» سوار موتور شدیم و رفتیم به همان محل، اما اثری از آن دو شهید نبود. آنها را برده بودند. برگشتیم قرارگاه. مانده بودیم چه کنیم، کسی هم نبود تا از او خبری بگیریم یا کسب تکلیف کنیم. یک روز تمام بلاتکلیف بودیم. روز دوم بود که خبر دادند: «حاجی شهید شده، ولی جنازه‌اش را پیدا نمی‌کنیم.» من و حاجی عبادیان مأمور پیدا کردن جنازه‌ حاجی شدیم. به ستاد معراج شهدا در اهواز رفتیم و شروع کردیم به گشتن. من دو تا نشانی در ذهنم بود، یکی زیر پیراهنی قهوه‌ای حاجی و دیگری چراغ قوه‌ قلمی که به پیراهنش آویزان بود. در حال جست‌وجو رسیدیم به همان شهیدی که سر نداشت و در جاده دیده بودم. سریع دکمه‌ی پیراهنش را باز کردم، هم زیرپیراهنی‌اش قهوه‌ای بود و هم چراغ قوه به گردنش آویزان.
***
ابراهیم می‌گفت: «من توی مکه، زیر ناودون طلا، از خدا خواستم که نه زخمی بشم و نه اسیر. فقط شهادتم را از خدا خواستم.» مادرش بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت: «ننه، آخه این چه حرف‌هاییه که می‌زنی؟ چرا ما رو اذیت می‌کنی؟» می‌گفت: «نه مادر، مرگ حقّه و بالاخره یه روزی همه‌مون باید از این دنیا بریم.» این حرفش در ذهن من باقی مانده بود.
یک روز ولی‌الله آمد و گفت: «ظهر اخبار رو گوش کردی؟» گفتم: «نه، مگه چی شده؟» گفت: «از ابراهیم خبری، چیزی داری؟» گفتم: «نه، چطور مگه؟» گفت: «می‌گن ابراهیم زخمی شده!» تا گفت زخمی شده، فهمیدم شهید شده است. حرف آن روزش همیشه در ذهنم بود و می‌دانستم که خدا به خاطر اخلاصی که دارد، دعایش را برآورده می‌کند.
آمدم خانه و خبر دادم. مادرش در حالی که گریه می‌کرد، گفت: «یادت میاد که این بچه رو توی سه ماهگی کی به ما داد؟» گفتم: «بله.» گفت: «یه خانم بلند بالا، حضرت زهرا. این بچه، هدیه‌ی امام حسین بود. همون کسی که اون روز این بچه رو به ما داد، امروز هم در ۲۹ سالگی اونو ازمون گرفت.» بعدش هم گفتیم: «انا لله و انا الیه راجعون.»
خداوند اولاد خلفی به ما عطا فرمود که همواره مایه‌ی افتخار و سربلندی ماست و ما همیشه به خاطر این نعمت شرمنده و شکرگزار او هستیم./ علی اکبر همت

صائم کتوم

نظرات  (۲)

سلام.
به لطف خداوند و حضرت زهرا با شعری در مورد حضرت زهرا به روزیم.
منتظر شما و نظر های زیباتون.
تشریف بیارید
یا علی مدد
التماس دعای فراوان
یا حضرت مادر
لبیک یا شهیدان لبیک یا امام خمینی و خامنه ای
به جمع بیانی ها خوش آمدید.
سلام از نام وبلاگ معلومه خیلی عالی میشه مرسی عزیز دل
از راه اندازی این وبگاه
به وب بنده هم سر بزنید اگه لایق دیدید.
عیدتون مبارک و شهادت حضرت فاطمه (س)دخت نبی بر شما و تمام شیعیان تسلیت باد.
تبادل لینک هم مایل باشید در خدمتم

------------------------------------------------
آچار فرانسه بلاگ .آی آر آری آموزش کاملا تصویری تگ های بلاگ . آی آر
به صورت کاملا عملی و تست شده

منتظر شما هستیم بخش 1 با آدرس

http://unit-sardroud.blog.ir/post/322

آماده و تکمیل شده است.

موضوع آچارفرانسه صفحه بندی مطالب وبلاگ های بلاگ.آی آر

کاری از گروه کامپیوتر دانشگاه آزاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی